سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلم گرفته،دلم تنگ شده،دلم خیلی تنگ شده!

دیروز حالم بد شده بود،بردنم دکتر! دکتره گفت باید ازمایش بدی، احتمالا دچار تنگی دریچه آئورت هستی!
خب ... خب من فکر کردم دریچه آئورت یه فحشه! خیلی بهم برخورد! عصبانی شدم و فشارسنجو پرت کردم طرفش !!
گمونم خورد وسط پیشونیش !! بعدشم داد و بیداد راه انداختم و ...
من بهش گفته بودم که چیزیم نیس،فقط دلم تنگه! خب اونم نباید اون حرفو به من میزد!
دکتره ی بیشعوررررر !! فرق دل و دریچه آئورت رو تشخیص نمیداد! اصلا بیخیال،چه فرقی میکنه؟
وقتی حرف آدمو ، درد آدمو نمیفهمن بذار فکر کنن دریچه آئورتم تنگ شده!
من... من خسته ام ! از این حال و روز ، از این وضعیت، دلم تنگه
کاش یکی بود دردمو میفهمید، آرومم میکرد، میدونی چیه؟... متوجه منظورم هستی؟
میفهمی؟...نمیفهمی؟ دارم با تو حرف میزنم! با توام هوووووووی!!
پاشو برو از جلو چشم دور شو تا نزدم شل وپلت نکردم!...
اه! ظرفیت ندارن آدم دو کلمه باهاشون درد دل کنه !!!
 


+ نوشته شده در چهارشنبه 89/2/15ساعت 4:3 عصر توسط | نظر


ما را بروی قافله ای دست...
 یک روز در محاسبه ها دست می برند
 ما را به رغم هر چه که بودست ، می برند
 پایان راه و فرصت پایی که داشتیم
 ما را بروی قافله ای دست ، می برند
 تا انتهای واقعه ی مبهم عدم
 یا بی نهایتی که وجودست ، می برند
 با اینکه بی محاسبه ، با اینکه بی خبر
 با اینکه گفته ایم که زودست ، می برند
 ما را به رغم هر چه که باقیست ، هر چه بود
 ما را به رغم هر چه که بودست ، می برند
 


+ نوشته شده در چهارشنبه 89/2/15ساعت 4:2 عصر توسط | نظر


عاقد دوباره گفت:« وکیلم ؟»، پدر نبود
ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود
گفتند:« رفته گل...» نه، گلی گم...،دلش گرفت
یعنی که از اجازه بابا خبر نبود
هجده بهار منتظرش بود و برنگشت
آن فصل های سرد که بی دردسر نبود
ای کاش نامه ای، خبری، عطر چفیه ای
رؤیای دخترانه او بیشتر نبود
عکس پدر مقابل آیینه شمعدان
آن روز دور سفره بجز چشم تر نبود
عاقد دوباره گفت:« وکیلم؟ »، دلش شکست
یعنی به قاب عکس امیدی دگر نبود
او گفت:« با اجازه بابا بله، بله»
مردی که غیر خاطره ای مختصر نبود

 سروده خانم پروانه نجاتی


+ نوشته شده در چهارشنبه 89/2/15ساعت 4:1 عصر توسط | نظر


در صفحه اول کتب علم فلسفه سیاست می خوانیم که انسان برای اداره امور خود ناگزیر از ایجاد حکومت است و یکی از این امور که باید اداره شود طبیعتا شئون غیر مادی و روحانی زندگی انسان است که از قضای روزگار اصیل ترین و مهم ترین و صد البته مغفول ترین بخش زندگی اوست. اصلا تمام عالم و آدم و غیر آدم مقدمه توجه و پرداختن به این قسمت از زندگی است.


اما پناه بر ذات حضرت حق از کارهای نابکار این آدمی زاد . فصل مقومش غفلت است و تغافل .
قرار نبود اینطور باشد که! قرار این بود که در اتومبیل حکومت و کار و پول و سر و همسر راحت بنشیند و در اتوبان معنویت خودش تخت گاز براند (مثالش همین الان به ذهنم آمد !)
اما این آدمی زاد عجیب و غریب زده بغل جاده و هی ماشینش را عوض می کند و مدام به سر و رویش دست میکشد و دورش می چرخد . جاده به این عظمت را که نمی بیند هیچ ، بالکل سفرش را هم یادش رفته.


البته ما که اسم وبلاگمان را گذاشته ایم «حدیث نفس» نفس خودمان را که یادمان نمی رود .همین حکایت های ماقبل و مابعد و ماخود !! انتخابات چقدر مشغولمان کرد.چقدر بحث ، چقدر حرص . البته که بد نبود و لازم هم بود اما گاهی اوقات گاهی لازم ها یک سری ملزوماتی بدنبال دارند که آن ملزوم ها بد هستند .
مثلا زندگی کردن لازم است اما گاهی زندگی آدم را در خودش غرق می کند و شاید هم بدتر آدم را خودش حل می کند مثل شکر در آب! با این تفاوت که وقتی شکر در آب حل بشود شیرین می شود اما آدم که در
زندگی حل بشود ، می شود زقوم ، می شود زهر حلائل ... اه .
رها کن ؛ قصه پر غصه ایست این . تقریبا همه مان این را از بریم.


اینرا می خواستم بگویم ، بوهای خوبی می آید ، صداهای خوبی .
آسانسور دارد آرام آرام به پنت هاوس می رسد . آن بالا بالاها . آنقدر بالا که تمام عالم و آدم را ریز ببینی . رها کن ... رها کنیم ، دع الدنیا و اهملها .
این روزها هر نسیم و نیم نسیمی هم که بوزد بوی رمضان می آورد . این یعنی یک عالم اتفاقات خوب نزدیک است .
بوی رمضان می آید
 


+ نوشته شده در چهارشنبه 89/2/15ساعت 3:58 عصر توسط | نظر


اندرین روزان صد ره تیره تر از شب ، اهل غیرت روزیش درد است
خواه در هر جامه وز هر جنس
درد ، قوت غالب مرد است ...


نمی خواهم ژست شاعران ناامید و فیگور فیلسوف های مایوس را بگیرم ، نه ، شاید تکراری و دست مالی شده باشد ، ولی واقعا این جمله ، جمله قابل تاملی است :


روزگار غریبست ؛


البته شاید در همه روزگار ها از این دست غریبی ها بوده باشد و بود و هست اما هر روزگاری غریبی خودش را دارد و روزگار ما عجب روزگار غریبی است که ...


خدا جان ! توان درک بده و خدا جان ! قدرت فهم بده و خدا جان ! سینه را وسیع کن و ... خدا جان ! روزگار غریب است و تو قریب . از غربت ما تا قربت تو نه یک حرف که دنیا دنیا حرف در سینه هست . درکی و فهمی و وسعت سینه ای بده که  مثل گنجشک های پرگوی ، با هر نیم اتفاق و نیمچه رخدادی ، زمین و زمان را بهم ندوزیم .


راستی خداجان ! نمی شود کاری کرد که رهایمان کند این ناپختگی که در روح مان هست ؟ ، این طعم ناخوش گسی که در رفتار مان هست ؟ نمی شود کاری کری کرد که دست به سرمان نکنند این دیوان و ددان ، دیگر و دست از سرمان بردارند ، برای همیشه تا سایه دست تو بر سرمان باشد ، فقط ؟


خدا جان ! چقدر خوب است که فقط سایه دست تو بر سرمان باشد ، فقط ! خدا جان این (فقط) را خیلی باحال!! گفتم ها ! به همان باحالی راننده های باصفای کامیون که بر ستیغ تاج کامیون شان می نویسند : (only god) .
خداجان این (فقط) را طوری بشنو و اجابت کن که مزه اش زیر زبان مان تا ابد بماند.


+ نوشته شده در چهارشنبه 89/2/15ساعت 3:55 عصر توسط | نظر


یک استغاثه و زیارت از زبان مرحوم اخوان ثالث
با همان لحن پرشکوه خراسانی و دل نشین خودش :

 ای علی موسی الرضا،پاک مرد یثربی ، در طوس خوابیده
من تورا بیدار می دانم
زنده تر ، روشن تر از خورشید عالمتاب
از فروغ و فرو شور زندگی سرشار می دانم
گرچه پندارند دیری هست، همچون قطره ها در خاک
رفته ای در ژرفنای خواب
لیکن ای پاکیزه ، باران بهشت ، ای روح عرش ، ای روشنای آب
من تورا بیدار ابری پاک و رحمت بار می دانم
ای چو بختم خفته در آن تنگنای زادگاهم طوس
من تورا بیدارتر از روح و راه صبح ، با آن طره زرتار می دانم
من تورا بی هیچ تردیدی که دل هارا کند تاریک
زنده تر، تابنده تر از هرچه خورشید است در هر کهکشانی ، دور یا نزدیک
خواه پیدا، خواه پوشیده
در نهان تر پرده اسرار می دانم
با هزاری و دوصد بل بیشتر عمرت
ای جوانی و جوان جاودان ، ای پور یابنده
مهربان خورشید تابنده
این غمین همشهری پیرت
این غریب ملک ری ، دو از تو دلگیرت
با تو دارد حاجتی، دردی که بی شک از تو پنهان نیست
وز تو جوید (در نهانی) راه و درمانی
جاودان، جان جهان!خورشید عالمتاب
این غمین همشهری پیر غریبت را، دلش تاریک تر از خاک
یا علی موسی الرضا دریاب
چون پدرت این خسته دل زندانی دردی روان کش را
یا علی موسی الرضا دریاب ، درمان بخش
یا علی موسی الرضا دریاب


+ نوشته شده در چهارشنبه 89/2/15ساعت 3:53 عصر توسط | نظر


 در روایات ، در باب چرایی نامگذاری حضرت زهرا به نام ( فاطمه ) دلایل و وجوهی آمده است.
یکی از اساسی ترین آن وجوه اینست که فرموده اند : حضرت فاطمه سلام الله علیها را ( فاطمه ) نامیده اند ، چون وجود مبارک ایشان و شیعیان شان از جهنم  دور و جدا هستند. (1)


در واکاوی مفهوم (فاطمیت) ، قابل تامل است که :
الف)  قرآن کریم در آیه 114 سوره هود می فرماید : ( ان الحسنات یذهبن السیئات ) یعنی حسنات و زیبایی های روح ، گناهان و پلیدی های روح را پاک می کند.
 ب)  در روایت آمده است که : محبت حضرت زهرا سلام الله علیها یک حسنه و بلکه از بهترین حسنات است ( احسن الحسنات).
نتیجه منطقی و معرفتی این دو مقدمه قرآنی و روایی اینست که محبت حضرت زهرا سلام الله علیها ، باعث دوری انسان از پلیدی و سیاهی گناه می شود .


حال ، چگونگی این دور بودن یا دور شدن شیعیان از گناه را اینگونه باید تحلیل کرد که : 
محبت حضرت زهرا ، یک نورانیت و زلالی باطن برای انسان به ارمغان می آورد که در پرتو آن ، انسان معرفت و توانی می یابد که خود را آلوده به گناه نکند. و اگر هم گرفتار لغزش شد ، خداوند ، بواسطه همین نورانیت و محبت ، توفیق جبران و توبه به او عنایت خواهد فرمود.
و اینست معنای فاطمیت حضرت فاطمه زهرا.

 

پ.ن(1) : فاطمه از ریشه ( فطم ) به معنی جدا کردن و فاصله انداختن است


+ نوشته شده در چهارشنبه 89/2/15ساعت 3:33 عصر توسط | نظر


 آری ، جشن است ، عید است ...
شاید تلخ باشد این جملات ، اما بگذار سرخوشی حال و هوای این روزها را اندکی تلخی در کنار باشد ، شاید که همتی ، و غیرتی بر آورده و این درد بی درمان را علاجی و چاره ای کنیم !


آری ، جشن است ، عید است ، اما من به مردی فکر می کنم که هنوز... هنوز میان آدم ها غریب است . نه نامش ، که اندیشه اش ، کلامش ، نوع نگاهش ، جهان بینی اش ...
ایستاده است بر ستیغ قله غربت خویش و به ما نگاه می کند که گرفتاریم به درد بی درمان کوچه گردی های بی حاصل.


آ آ آ آ آ آ آ آ آی ... آقای بی بدیل هفت شهر عاشقی ! هنوز سر در چاه ... هنوز استخوان در گلو ... هنوز خار در چشم ؟
نگاهت ، آقای هفت شهر عاشقی ! نگاهت ، سوی ما هست ؟ ... هنوز ؟

جاری کن آن زلال روان را به سمت جلگه پست ما ، که تشنگانیم.


 ماه می تابد از خم کوچه ، چهره ای دائم الوضو دارد
پینه بر دستها و نعلینش ، اثر وصله و رفو دارد


ضربان صدای او جاریست ، با یتیمی به خنده مشغول است
سر تقسیم سهم بیت المال ، با صحابه بگو مگو دارد


باز امروز بغض نخلستان تا به سرحد انفجار رسید
باز امشب به استناد کمیل ، ماه با چاه گفتگو دارد


صبر مولا نتیجه سحر است ، باش تا صبح دولتش بدمد
آن صنوبر دلی که می باید پیش او سرو ، سر فرود آرد


چهارده قرن بعد خیلی ها دم از او می زنند اما مرد
همچنان خار در دو چشمش هست ، همچنان تیغ در گلو دارد


+ نوشته شده در چهارشنبه 89/2/15ساعت 2:50 عصر توسط | نظر


<      1   2