سفارش تبلیغ
صبا ویژن

Man smoking cigarette-man-smoking سیگار کشیدن خطرات سیگار تفکر عمیق مهارت زندگی مهارت فکر نمی دونم چرا جدیداً حس می کنم «زدن پُک عمیــــــــــق به سیگار» استعاره ایه از «تفکّر عمیـــــــــــق»!
یعنی هر وقت می شینم توی ذهنم تصویر مردی رو می سازم که داره یه پُک عمیــــــــــــــق به سیگارش می زنه، از اون ته تهای ذهنم یه چیزی یا یه کسی بهم میگه این تصویر مردیه که داره به یه چیزی عمیـــــــــــــــقاً فکر می کنه!
نمی دونم تقصیر این داستان و رمان هاییه که گاهی می خونیم یا رسوب شده ی اطوارها و تریپ های روشنفکری دهه سی و چهله یا تاثیر نوستالژیکانه ی سینما و تلوزیونه یا... ولی هر چی که هست، کودک درونم بدجوری باور کرده این استعاره رو!

حالا ما که تجربشو نداشتیم ولی اون رفقایی که تجربشو دارن یا میتونن داشته باشن (:دی) بیان به ما بگن واقعاً وقتی پُک عمیــــــــــــق به سیگار می زنی، تفکّر عمیـــــــــــــق هم پیدا می کنی یا نه؟

پ.ن: آقاجون! فقط یه پُک ها!! فردا نرین هی یه پُک عمیـــــــــــــــق بزنین، هی تفکّر عمیـــــــــــــــــق بکنین، هی یه پُک عمیـــــــــــــــق بزنین، هی تفکّر عمیـــــــــــــــــق بکنین، هی ...
اونوخ هی یه پُک عمیـــــــــــــــق میزنین، هی پُک عمیـــــــــــــــق میزنین، هی یه پُک عمیـــــــــــــــق میزنین، هی پُک عمیـــــــــــــــق میزنین، هی ...
از ما گفتن بود!


+ نوشته شده در سه شنبه 90/4/7ساعت 5:37 عصر توسط | نظر


ابراهیم حاتمی کیا

« من هیچ کس دیگر را نمی شناسم که همچون حاتمی کیا فیلم بسازد.
حاتمی کیا همه وجود خود را در فریم ها می دمد و هر بار خود را می سوزاند تا از شعله آن چراغی برافروزد
و هر بار ققنوس وار از همان آتش، حیات دوباره می گیرد ... »

این را ، سید شهیدان اهل قلم ، آوینی نازنین برای ابراهیم حاتمی کیا نوشت !
دارم با خودم فکر می کنم اگر سید مرتضی آوینی ، امروز می بود ، حالا که دو دهه از آن برهه می گذرد ، در مورد حاتمی کیا چه می نوشت ؟

من در جایگاه یک مخاطب علاقمند و پیگیر سینمای ایران ، نمی توانم حاتمی کیا و سینمایش را نادیده بگیرم . بلکه معتقدم اگر سینمای ایران حرفی برای عرضه داشته باشد ، بخش مهمی از این حرفها ، در سینمای حاتمی کیا جا خوش کرده است ! چه از جهت موضوع چه از جهت مضمون و چه از جهت قوّت ساختار !

در مورد حاتمی کیا و فیلمهایش ، آنقدر حرفهای جدی و قابل شنیدن گفته شده که نیازی به حرف زدن مثل منی نباشد .
وقتی آدمی با مختصات فکری و اندیشگی من ، قرار نگذاشته اش با خود را ، می شکند و بعد از مدتی دوباره در این صفحات چیزی می نویسد ( آنهم در مورد موضوعی خیلی خاص ) ، حتما دلائل مهم و موجّهی دارد که احتمالاً نیازی به گفتنش نیست !
« گزارش یک جشن » باعث شد در مورد حاتمی کیا به قضاوتی برسم که هرچند باید پیش از اینها می رسیدم اما علاقه ای که به حاتمی کیای نازنین داشتم و دارم باعث می شد اسیر نوعی تسامح در داوری شوم .
اما تسامحی که در « به نام پدر » و « به رنگ ارغوان » خودش را بر نگاهم تحمیل می کرد اکنون در کار نیست . امروز با گزارشی که حاتمی کیا از یک جشن داد ، مجال هیچ تغافل و تسامحی باقی نیست .
آنهایی که با عقبه اندیشگی سینمای حاتمی کیا آشنا باشند می فهمند چه می گویم !

خالق آژانس شیشه ای ( که یکی از شاخص های سینمای کشور است ) عوض شده !
البته که هر کسی حق دارد عوض شود ! البته که هر کسی حق دارد تغییر نگرش بدهد و تحویل رویکرد داشته باشد ! کسی این حق را از حاتمی کیا نمی گیرد و نباید بگیرد !
اما این را حق دارم که بگویم حاتمی کیا ، دیگر آن ققنوس سید مرتضی آوینی نیست . بعید می دانم خودش هم معتقد باشد که هنوز هست !!
ققنوس ما ، شکوهمندانه ، بالهایش را باز کرد و در آتشی که در آژانس شیشه ای برافروخت ، وارد شد و سوخت و ... تمام !
نمی دانم بعد از  آژانس شیشه ای ، چه شد ولی این را می دانم که پس از آژانس ، هیچ ققنوسی از خاکسترهای حاج کاظم بر نخواست ! ... هیچ ققنوسی !
کارهای پس از آژانس ، حکایت گر نوعی تردید و تذبذب است که انگار دقیقاً از دل و جان حاتمی کیا برخاسته و خب معلوم است که اثر مردّد را هیچ مخاطبی نمی پسندد .
حرکت پاندولی و برزخی که در این کارهاست ، مخاطبی را که به عقبه اندیشگی حاتمی کیا دل بسته ، آزار می دهد ، می رنجاند و ...
در نهایت می رماند !

حاتمی کیا در سیر آفاق و انفسی اش و به قول غربی ها در سیر اُدیسه وارش ، از بوی پیراهن یوسف به کرخه رسید و تا راین رفت و به آژانس شیشه ای سر زد و بعد ... به نام پدر خواند و به رنگ ارغوان شد و اکنون هم که گزارش یک جشن می دهد .

متاسفم ! ... خیلی متاسف !
کاش این سیر به عکس می بود ... کاش !

این مطلب در رجانیوز

بعدالتحریر : باید یک سوءتفاهم یا اتهام را از خودم رفع کنم !
بعضی از رفقا گمان برده اند امثال من نقد را برنمی تابند و همین برنتابیدن را دلیل خرده گرفتن من بر حاتمی کیا دانسته اند !
باید بگویم تنها یک نگاه گذرا به پستهای قبلی این وبلاگ ، نشان می دهد حجم اغلب نوشته ها را نقد حاکمیت ، نقد دینداران و حتی نقد روحانیت تشکیل می دهد !
من حاتمی کیا را به خاطر کارهای نقادانه اش می ستایم و آفرین می گویم اما به خاطر نوع نگاهش ، همو را مورد نقد می دانم !!


+ نوشته شده در پنج شنبه 89/11/28ساعت 8:10 عصر توسط | نظر


« قلی خان ، دزد بود ... خان نبود ... وقتی جوون بود به خودش
گفت ببینم می تونی یه تنه هزار تا قافله رو لخت کنی ... با همین یه حرف پای جونش وایساد و هزار تا قافله رو لخت کرد ... آخر عمری پشت دستشو داغ زد و به خودش گفت هزار تات تموم شد ! حالا ببینم
عُرضه شو داری ، تنهایی ، یه قافله رو سالم برسونی مقصد ؟ ... نشد ... نشد ... نتونست و مشغول ذمّه خودش شد ... تقاص از این بدتر ؟! »

من یکی که شیفته این سکانسم ! تا حالا چند ده بار دیدم و باز تکراری نشده برام !
چقدر دلچسب بود این سریال ! سرشار از پیام ها و سیگنال های زیبای اخلاقی و تربیتی بود !
این ادعا را کسی دارد می کند که پست های وبلاگش ( مثلاً این و این و این واین ) می گوید منتقد جدّی و دغدغه مند فیلم ها و سریال های بی محتوا و کم محتواست . بله ! من معتقدم این اثر سرشار از سیگنال های زیبای اخلاقی و تربیتی بود !
یه مقایسه کوچولوی سرپایی کافیه که نشون بده چه کار محکم و بزرگی در «روزی روزگاری» انجام شد .
منظورم مختصات فنّی این سریال نیست گرچه برآیند خصوصیات فنّی و حرفه ای سریال هم ، یک امتیاز بسیار خوب دارد . مثلاً سیر پر فراز و فرود داستان ، بازی های دلچسب ، دیالوگ های محکم ، طنز پنهان در رفتار برخی شخصیت ها ... اینها چیزهاییست که من ، در
جایگاه یک مخاطب عام ، آنها را دوست داشته ام.
اما منظورم از کار بزرگ این سریال ، خط سیر محوری داستان است : روایتی جذاب‌ و باورپذیر از تغییر و تحول روحی یک راهزن ( مُراد بیک ) ، بدون آن که غیرواقعی و شعاری به نظر بیاید . چیزی که در آثار ساخته شده پس از این کار ، یا تکرار نشد یا به صورتی کم رنگ
و بی رمق اتفاق افتاد .
آفت آن دسته از آثار هنری که تِم اخلاقی دارند ، شعاری و عریان بودن بیان آنهاست . اگر بی سلیقگی و بی انگیزگی به خرج دهیم خروجی کارمان ، می شود یک اثر کارتونی و فانتزی ! چیزی که در مورد سریال «ملکوت» اتفاق افتاد.
تاثیر این گونه آثار اینست که به جای اینکه اعتقاد آدم را نسبت به گزاره های اخلاقی و باورهای دینی ، محکم تر و عمیق تر کنند ، به نوعی شکوه و ابهت و جایگاه واقعی این باورها را در ذهن بیننده ، سست می کنند !

پ.ن اول : دیشب قلی خان مُرد !! داشتم به این فکر میکردم که هم خسرو شکیبایی (مُراد بیک) مرحوم شد ، هم جمشید لایق (قلی خان) ، هم منوچهر حامدی (اون بازرگان سر تا پا سفید پوش) ، هم حسین پناهی ، هم جمشید اسماعیل‌خانی ...
ما نمانیم و عکس ما ماند / گردش روزگار برعکس است !!
انّ فی هذه لعبرة ...

پ.ن دوم : التماس نکن !!


+ نوشته شده در شنبه 89/6/27ساعت 3:56 عصر توسط | نظر


همون کیفیت ، همون خواص اما توی یه بسته بندی جدید !شامپو و بهبود روابط !
چی ؟
آهان ببخشید اول باید اینو می گفتم :
الان شش ماهه که تلوزیون تیزر تبلیغاتی یه شرکت بهداشتی آرایشی رو داره کار می کنه که آقاهه میگه این محصول مون اصلاً خواص و کیفیتش تغییری نکرده
فقط بسته بندیش رو عوض کردیم که برید استفاده کنید و دعاشو به جون ما بکنید !
یعنی فکرش رو هم نکنید که ما حتی یک درصد کیفیت این محصول رو بردیم بالاتر یا خواصّشس رو اضافه کردیم ! هرگز !

منتظر نباشید اسم شرکت رو بگم چون ممکنه تبلیغ بشه !! :دی
فکرش رو بکنید توی این چند ماهه که این همه وقت گذاشتند تیزرهای مختلف برای این محصول ( ببخشید برای این بسته بندی جدید ) تولید کردند و هزینه
تبلیغات رو هم دادند ، اگه کسری از این هزینه وانرژی رو صرف بهبود فرمول ترکیبی یا تنوع محصولشون می کردند ، چقدر به نفع شون بود ...

...
چقدر به نفع مان بود اگر آن زمانی که صرف می کنیم تا خودمان را به دیگران ثابت کنیم ، صرف بهبود روابط مان می کردیم !
فریاد می زنیم که من آدم منطقی ای هستم ! که آدم صادقی هستم ! که آدم درستی هستم ! که ، که ، که ...
چقدر به نفع مان بود اگر کسری از این زمان و انرژی را که معمولاً اثری جز سوءتفاهم های تلخ ندارند ، صرف بهبود روابط مان می کردیم !
نه ؟


+ نوشته شده در جمعه 89/5/1ساعت 12:31 صبح توسط | نظر


دیشب برنامه « هفت » که برنامه بسیار خوب در زمینه سینما و مسائل مربوط به آن است به دلیل شروع جام جهانی و پخش فوتبال تعطیل شد و رفت تا سه هفته دیگه !
«امروز دیروز فردا» هم که مثل بچه یتیم ، برای تعطیل و ابتر کردنش اینقدر بهش فشار آوردن که بنده خدا توی برنامه زنده گلایه کرد ...
اما تنها برنامه ای که توپ تکانش نمی دهد برنامه فاخر «پخش فوتبال و حواشی مربوطه » است ...
و تنها برنامه ای که باید دیگر برنامه ها برایش جا باز کنند و در صدر مجلس بنشانندش ، همین فوتبال است.
و از قضای روزگار تنها ورزشی که فضای غیر حرفه ای و ملتهب و بعضا تند و غیر مؤدّبانه دارد ، باز همین فوتبال است.
...
اینکه با چه متر و مقیاس و مکیال و پیمانه ای ، اندازه گیری می شود که آن نه ! و این بله ! ، نمی دانم و نمی فهمم.
اشتباه نکنید با فوتبال مخالف نیستم و چطور می توانم باشم ؟ با مظلومی فرهنگ مخالفم و چطور می توانم نباشم ؟
...
شاید این نقد ، اغراق آمیز به نظر برسد اما هرگز چنین قصدی ندارم و چنین نوع نگاهی !
شاید به نظر بیاید که این نگاه ، تلاش می کند احساس بدی در مورد مدیران سیما به مخاطب القا کند ، اما هرگز اراده انتقال چنین احساسی را به خواننده ندارم ، هرگز !

این فقط یک دغدغه است !


+ نوشته شده در پنج شنبه 89/3/20ساعت 12:46 صبح توسط | نظر


دیشب فیلمساز کشور من که من دارم از فرآورده های فکری او استفاده می کنم ، آمده بود در سیمای جمهوری اسلامی و عمق بینش و جهانبینی هنری اش را آشکار کرد و تکلیفش را با خیلی مسائل روشن کرد.آنجا که مسعود فراستی از فیلم فارسی می گفت و ابتذالی که در سینمای ما هست.
آقای فیلمساز کشور من که من از فرآورده های فکری او استفاده می کنم ، به غیرتش برخورد و مچ مسعود را گرفت که ابتذال ؟ آنهم در سینمای ما ؟ 
مسعود فراستی هم ( که ردای معلّمی سینما بر قامتش خوش نشسته است ) به عنوان نمونه به مسئله ( ... پنهان ) در فیلم ها اشاره کرد.
و اینجا بود که آقای فیلمساز کشور من که من از فرآورده های فکری او استفاده می کنم ، با اعتماد به نفسی بی نظیر ، فرمود که : ( اصلا بعد از انقلاب
، ما فیلم مبتذل نداریم ، ابتذال مال سینمای قبل از انقلاب بود ) و ادامه داد : ( مسئله ... پنهان هم هرگز در سینما وجود خارجی ندارد و زاییده ی ذهن های بیمار است ؛ اصلا این حرفها توهین به نظام جمهوری اسلامی است . کسی که در سینما ... پنهان می بیند ، اشکال از خودش است !! )...
و قسمت هیجان انگیز ماجرا اینجا بود که به صحیفه نور امام روح الله استناد کرد.
نمی دانم مسئله از فرط وضوح ، بر ایشان مخفی مانده یا اینکه تغافل می کنند و کلام امام را مصادره به مطلوب می فرمایند یا اینکه اساسا در این باغ
های اطراف ما نیستند.

آقای هاشمی رییس وقت صداوسیما از امام در مورد چندوچون خطوط فقهی در بازیگری و گریم و ... می پرسند و امام هم پاسخ می دهند . ضمنا این را هم اضافه می کنند که محدودیتی برای بازیگری و نمایش زنان وجود ندارد و اگر کسی با حضور معقول و منطقی زنان در این عرصه مشکلی دارد ایراد از خودش است...

من نمی دانم این نوع نگاه را چگونه تحلیل کنم ؟ نگاهی که ابتذال را تنها صحنه های رقص و اشاره های صریح جنسی و مسائل شهوانی خاص می داند !
خب اینگونه است که مدعی می شوند بعد از انقلاب فیلم مبتذل نداریم!
یعنی فیلمساز کشور من که من از فرآورده های فکری او استفاده می کنم ، تعریفش از ابتذال ، تا این حد ، روزنامه ای و کوچه بازاری است ؟ این مبتذل ترین تعریفی است که از ابتذال شنیده ام!

نتیجه منطقی این نوع نگاه هم اینست که آقای فیلمساز معیار توفیق یک فیلم را فروش بالا و خندیدن مخاطب به شوخی های فیلم می داند .
البته این نتیجه را خیلی ها گرفته اند مثلا مسعود ده نمکی که باز در همین سیما و باز در برابر همین مسعود فراستی ، فروش بالای فیلم و بیننده داشتن
یک اثر را مساوی با توفیق کار می دانست و نقدهای همه منتقدین را مغرورانه ، وارد نمی دانست ! البته ده نمکی آدمی نیست که تعریفش از ابتذال آن تعریف کوچه بازاری باشد و امیدوارم که نباشد و اگر نیست چرا چنین نتیجه ای می گیرد ، بماند. ( شوخی های کنایی اخراجی ها و دارا و ندار را به یاد بیاورید )

مسئله من اینست : زمانی که فیلمساز ، کارش را بر مبنای پسند ذائقه های دست چندم پیش ببرد و تمام همّش فروش بالا و شهرت و اشتهای تولید باشد ، نه کمدی سالمی خواهیم دید و نه درام فاخری !
فیلمسازی که اگر طعنه های سیاسی و تمسخر مذهبی ها و کنایات بی شرمانه و مسائل اسافلی و ایستادن پشت در دستشویی و حواشی آن ! را از کارش
حذف کنید چیزی باقی نمی ماند الّا تیتراژ آغاز و پایان فیلم ؛ و خندیدن مردم را اماره سلامت و توفیق کار می پندارد ، حتی تاجر خوبی هم نیست !

و من در جایگاه یک مخاطب کاملا معمولی علاقمند به سینمای کشورم ، آنجا میزان احترام این آقایان را به شعور و پسند مخاطب دریافتم که در برابر نقد و نظرهای فراستی ، نگاه عاقل اندر سفیه می کنند و می گویند از این حرفها باید بگذریم و به بحثهای مهم سینما برسیم !!!


+ نوشته شده در چهارشنبه 89/3/12ساعت 2:31 عصر توسط | نظر


این مطلب را در فضای سال اصلاح الگوی مصرف ببینید :

 کجا می روید ؟ یک لحظه صبر کنید !
گاهی بیست دقیقه ، گاهی یک ربع ، گاهی کمتر گاهی بیشتر !
قبل از اخبار ، بعد از اخبار. قبل از سریال ، بین سریال ، بعد از سریال. هر فرصت میان برنامه ای هرچند ضییییییق...!!
شما مبهوت می شوید از اینهمه پیشنهادات رنگ به رنگ .
سر در گم می شوید از طبق طبق کالاهای جور وا جور که به شما تعارف می کنند: ماشین ، خانه ، پول ، جایزه ، ملک ، خوردنی ، پوشیدنی...
وای وای وای ، چقدر چیزها نداریم که باید داشته باشیم. چقدر چیزهای خوب که آدم از داشتنش احساس لذت می کند !
بایستید !! متوجه شدید چه شد ؟؟
بله ! ما جوگیر می شویم ! به همین راحتی !!
کاری که تبلیغات پرحجم با ما میکند این است.
اول یک سری نیازها و کمبودهای کاذبی برای شما تعریف می کند و بعد وقتی که احساس تمایل کردید ، کالای مورد نظر را به شما تعارف می کند.
همه چیز در دسترس است ، شما نمی خواهید ؟ آخه چراااااااااا !!
و این می شود که ما می خریم و مصرف می کنیم. دوباره می خریم و مصرف می کنیم. مصرف می کنیم و مصرف می کنیم... و خب معلوم است :
ما اسراف می کنیم ... اسراف .


+ نوشته شده در چهارشنبه 89/2/15ساعت 4:31 عصر توسط | نظر


 نمی دانم کتاب قانون را دیده اید یا نه ؟ توصیه میکنم ببینید.

البته من هرگز با پیامهای سیاسی فیلم و نیز پیامهای معرفت شناسانه انحرافی فیلم موافق نیستم.


مثلا آنجا که شخصیت اصلی فیلم از رفتارهای جاهلانه این خانواده ( بظاهر ) مذهبی ایرانی ، دلسرد می شود و می گوید (ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش/ بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش) و ایران را ترک می کند پیام سیاسی ناخوشایندی دارد.


یا اواخر فیلم که از زبان راننده تاکسی لبنانی می شنویم ( البته به زبان عربی ) :«این مهم نیست که تو مسیحی یا یهودی یا مسلمان باشی ، مهم اخلاق و رفتار توست.» به
صراحت منطق پلورالیسم ، مقبول جلوه داده شده و مشخص است که از جهت معرفت شناسانه این منطق با منطق دینی و اسلامی سازگار نمی افتد و در تضاد است.
از کنایات غیر واقعی و شوخیهای غیر ضروری فیلم با افراد مذهبی می گذرم و از رانده شدن همه افراد جامعه با یک چوب هم چشم می پوشم و بر غیر شامل بودن پیام فیلم هم صحه می گذارم و پرداختن به این ها را موکول می کنم به وقتی دیگر ... شاید .


این همه تذکر برای اینست که بگویم از پیامهای دیگر فیلم هم غافل نباشیم .


بهرحال به نظرم کتاب قانون فیلمی است برای بازاندیشی در رفتارهای خودمان. بازاندیشی در نوع معامله ما با قرآن ، کتاب قانون مان ! ما چقدر قانون مندیم ؟


فیلم می گوید : مشکل ما هنوز در عمل به مبانی اخلاق دینی است . ما در الفبای دینداری مان مانده ایم ! و من با این پیام تا حد زیادی موافقم.
غیبت و دروغ و تجسس و تهمت و ظلم و دل سوزاندن و هزار رذیله اخلاقی دیگر الفبای اخلاق دینی است و ما در همینجا مانده ایم.


در صحنه ای از فیلم ، آمنه ، ترجمه روایتی از پیامبر را میخواند و طرف مقابل با ادا و اطوار می گوید ( خودم عربیش را می دانم !! ).
مشکل ما ندانستن نیست. ما همه می دانیم .جلسه می گذاریم ، جلسه می رویم ، هیئتی هستیم ... اما نگاه مان در رصد اشتباهات و لغزش های دیگران نافذ است و در پایش لغزش های خودمان ، خواب.


از میان خانواده ، تنها خواهر کوچک رحمان است که شیفته صداقت و منطق آمنه شده است .
جوانی که با فطرت پاکش ، رفتارهای غیر اخلاقی بزرگترها و اطرافیان را از حقیقت آموزه های دین تمیز می دهد و هرگز مثل اطرافیانش رفتارهای غیر اخلاقی ندارد و دین گریز !! نیست. بلکه هر جا و هر زمان ارائه مناسبی از حقیقت دین ( و نه ارائه مغشوش و مدعیانه ) بیابد شیفته و پذیرای آن می شود.


صحنه پایانی فیلم که رحمان در کلاس درس قرآن ، در جمع کودکانی که قرآن می آموزند ، در انتهای کلاس و پشت سر آن کودکان می نشیند ، برای من بسیار دلنشین بود.

استعاره ای از جهل و غرور ما که باید زیر پایش بگذاریم ، بر سر کلاس درس قرآن بنشینیم و الفبای زندگی مان را از نو مرور کنیم.

 


+ نوشته شده در چهارشنبه 89/2/15ساعت 3:30 عصر توسط | نظر


خستگی ... فشار ... کنترل شدن شدید ... امیدهایی که هر لحظه نا امید می شوند...
سیاهی ... فقر ... ظلم ... اختلاف طبقاتی ...

تهران : ... ( شهر گرگ ها ) ... ( جنگلی که باید بخوری تا خورده نشوی !) ... ( نصف مردمش عقده ای اند و نصف دیگرش وحشی !) ... ( روح مردمش بیمار و زخمی است ) .

خبری از وجود خانواده نیست ... حتی یک خانواده غیر آرمانی و ناهنجار هم نمی بینید ... خانواده ای در کار نیست ... فقط هسته های دوستی است ... دختران و پسرانی که فقط دوست هستند... دور از چشم پدر و مادرها.


شما مدام اینجا و آنجا پلیس می بینید که همه کس را و همه چیز را زیر نظر دارند و دست از پا خطا کنی گرفته اندت !
بسیجی هایی که در اتوبان جلوی آدم را می گیرند و در ماشین آدم سرک می کشند که چرا اینجوری و چرا اونجوری ؟!!


شما مدام می شنوید که ( در این مملکت هیچ کاری نمی شود کرد ) ...


شما فقط جوان هایی را می بینید که دغدغه شان نه درس و بحث است ، نه کار و زندگی و نه ازدواج و آینده ! آنها فقط و فقط می خواهند کسی کاری به کارشان نداشته باشد تا بتوانند گروه های موسیقی رپ فارسی وطنی و هوی متال تشکیل بدهند و بنوازند و بنوازند و آواز بخوانند . جالب اینجاست که همین جوان ها قرار است ( آینده این مملکت را به دست بگیرند )


شما می بینید زن و مردی آمده اند ویزای جعلی بگیرند تا ( بروند آمریکا و انگلیس و آلمان ، تا حال کننند ... خوش بگذرانند ...نفسی تازه کنند ...و اگر هم آنجا بهشان خوش گذشت همانجا بمانند ... ) و بعد وقتی که این زن و مرد ، از جایشان بلند می شوند ، تازه می فهمید که نابینا هستند ، هر دویشان !!
و شما درمی یابید که عطای این مملکت را به لقایش بخشیده اند و به هر وسیله ای شده _هر چند غیر قانونی _ باید بروند و الا خفه می شوند در این مملکت .


همه بچه هایی که می بینید مهربانند ... فداکار و خوش برخوردند ... در برابر دوستان شان احساس مسئولیت می کنند ... دوست داشتنی اند ، واقعا ... نازنین اند ، واقعا ...
اصلا فرشته اند ، ( نگار فرشته است ... اشکان فرشته است )، و هست ... اما مدام این فرشته ها را عذاب می دهند ... عذاب می دهند ... حتی ... آه ... این فرشته ها را می کشند ... بی هیچ گناهی ... اشکان را می کشند ... نگار را می کشند ، بی هیچ گناهی .


کار این فرشته های جوان دوست داشتنی به جایی رسیده که مسخ فرانتس کافکا را می خوانند . رمانی در مورد جامعه ای ستمگر و استثمارگر .
انسان رمان مسخ انسانی است که جامعه ی ستمگر او را طرد کرده و او ناخواسته به گوشه تنهایی پناه برده ، اما در عین حال جامعه قادر به تحمل موجود بی‌آزاری چون او نیست . هر لحظه زندگی برای او غیر قابل تحمل تر می‌شود تا جایی که مستاصل و تنها لحظات را در رسیدن مرگ ، می شمارد.


خب چه فکر می کنید ؟ حالتان جا آمد ؟ بیشتر هم می توانم بگویم از این چیز ها ... اما ...
اگر می خواهید ، خودتان بروید فیلم ( کسی از گربه های ایرانی خبر نداره ) ساخته بهمن قبادی را ببینید.


و من متاسفم که این فیلم را دیدم ...
ناجوانمردانه ... غیر منصفانه ... غیر واقعی ...

 

جملات داخل پرانتز تماما ، جملات خود فیلم است


+ نوشته شده در چهارشنبه 89/2/15ساعت 3:19 عصر توسط | نظر


امشب برنامه آسمان شب را از شبکه چهار می دیدم. البته من از سال های قبل بخاطر علایق خودم مشتری این برنامه بوده ام.
میهمان این برنامه پروفسور بهرام مبشر بودند. ایشان همان کسی است که چند سال قبل کشفی بسیار مهم در زمینه اختر فیزیک کرده بودند : کهکشانی در فاصله 13 میلیارد سال نوری !!


همینجا اعتقادم را در مورد مجموعه سازندگان این برنامه بگویم که : در این مدت آنان را مومن ، متخلق و دیندار یافتم و اتفاقا تذکری که عرض خواهم کرد دقیقا به دلیل روحیه مومنانه و متخلقانه این عزیزان است ...
پس سوءتفاهم ممنوع !


نکته ای که باید بعنوان مقدمه به آن توجه بدهم ، ظرفیت بسیار بالای این برنامه در معرفت بخشیدن به مخاطبانش است.
منظورم از معرفت ، دقیقا معرفت دینی است نه معرفت علمی محض ! اندیشیدن در عالم هستی و درک زیبایی های آن انسان را به خالق هستی نزدیک تر می کند.


و اما نکته :


من واقعا نمی فهمم که چرا در این برنامه به خداوند و قدرت لایزال او اشارتی نمی رود ؟
بارها و بارها مجری و کارشناسان برنامه از عظمت و شکوه کائنات سخن میگویند و به حق و از روی صداقت اظهار اعجاب و هیجان زدگی میکنند اما هیچ اشاره ای به زیبایی و شکوه خداوند نمی کنند .
سخن از طبیعت است و بس !

در برنامه اخیر هم میهمان گرامی با توجه به اطلاعات فوق العاده گسترده در زمینه اختر فیزیک و نجوم ، همین احساس اعجاب و شگفت زدگی را داشتند اما تنها به بیان این که : ( در مقابل طبیعت سر تعظیم فرود آوریم و متواضع باشیم ) بسنده کردند .در حالیکه نگاه توحیدی باید ما را از نظام مفعولی به نظام فاعلی سوق دهد یعنی از مخلوق به خالق برساند و اتفاقا این نوع نگاه است که انگیزه ، لذت و عطش کشف عالم آفرینش را دو چندان می کند.


باز هم تاکید می کنم ، نگاه من به مجموعه پدیدآورندگان این برنامه کاملا روشن و مثبت است. پروفسور مبشر هم انسانی بسیار متواضع و استادی فرهیخته هستند و اصولا کسی که در زمینه نجوم و اختر فیزیک مطالعه میکند نمی تواند انسان کوچک و محدودی باشد چون با یک دنیا عظمت و زیبایی بی کران سر و کار دارد. بنابرین راضی نیستم اگر برداشت نامناسبی از تذکرم بشود.

 

سوال اینجاست که چه مشکلی وجود دارد وقتی گفتگوی برنامه در مورد عظمت جهان آفرینش و شکوه کهکشان ها و ... اوج می گیرد ، به قدرت لایزال و شکوه خداوند هم اشارتی کنیم ؟
چه مانعی هست که وقتی گوینده از بی کرانگی و پرشکوهی کائنات ابراز اعجاب و شگفت زدگی می کند ، در مرز طبیعت متوقف می شود و درست آن هنگام که باید به قدرت خداوند اشارتی کند ، خودنگه داری می کند !این محافظه کاری یا خودسانسوری از کجاست ؟


باور کنیم اشاره به این مسئله لطمه ای به فضای حرفه ای برنامه نمی زند. نمی گویم از روی ریاکاری و تصنع سخن بگویند ، هرگز ، هرگز !سخن اینست که احساسات موحدانه درونی شان را صادقانه ، رندانه و با لطافت با بیننده در میان بگذارند و او را هم در این شهود و لذت روحانی همراه کنند و نگران فضای تخصصی برنامه هم نباشند.
امیدوارم این اتفاق بیفتد.


+ نوشته شده در چهارشنبه 89/2/15ساعت 2:46 عصر توسط | نظر


   1   2      >